نشانه
درباره وبلاگ


بنام آفریننده اندیشه ها توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود دوستان عزیز سلام! امیدوارم اندیشه سبزتان همیشه سبز باشد و رازیانه افکار تان همیشه مروارید وار در حال رستن و تکامل، قدم تان را به این وبلاگ گرامی میدارم. سعی من در صفحات مجازی جادوی" وبلاگ نویسی" هم سرگرمی و هم مطالبی که باهدف ارایه اطلاعات مفید ( تا جای که توان داشته باشم) در زمینه های مختلف ( اجتماعی، تاریخی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) می باشد که در تدوام این کار به دیدگاه های عالمانه و منصفانه شما نیاز دارم تا با لطف خود اشتباهات من را تذکرداده و از نقطه نظرات مفید شما در بهینه سازی کیفیت و کمیت مطالب استفاده خواهم کرد.
نويسندگان
دو شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:55 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.

آنها از بیکاری کسل وخسته شده بودند. روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند، خسته تر و کسل تر از همیشه، ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی کنیم مثلاً (قایم موشک) همه از این پیشنهاد خوشحال شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد: من چشم میذارم و از آنجایی که هیچ کس نمیخواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند که او چشم بگذارد و به دنبال انها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی ایستاد و چشمهایش را بست و شروع به شمردن کرد یک.... دو...همه رفتند، تا جایی پنهان شوند!لطافت خود را به شاخ ساه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی گشت، هوس به مرکز زمین رفت و دروغ گفت که زیر سنگی قایم می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه....هشتاد.

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب نیست چون همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نودوشش...

هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در یک بوته گل رز پنهان شد، دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام، اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.

لطافت که به شاخ ساه آویزان بود، دروغ ته دریاچه و هوس در مرکز زمین یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق ناامید شده بود که حسادت در گوش دیوانگی زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته رز است.

دیوانگی شاخه ای را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد!

عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود، و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود و او نمی توانست جایی را ببیند و کور شده بود.

دیوانگی گفت: وای من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟

عشق پاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من شو.

و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست...

دو شنبه 27 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:23 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

  ۸ مه برابر با ۲۹ ثور (ارديبهشت) روز جهاني موزه است و همه ساله از اين روز در کشورهاي مختلف جهان تجليل مي شود. افغانستان نيز از کشورهايي است که موزه ملي آن - تا قبل از جنگ هاي داخلي - از گنجينه هاي مهم منطقه به شمار مي رفت.

موزه ملي افغانستان براي اولين بار در سال ۱۲۹۷ خورشيدي در منطقه باغ بالاي کابل، براي نگهداري آثار تاريخي تاسيس شد.

 

   در سالهاي اوليه تاسيس....

ادامه در ادامه مطلب

دو شنبه 23 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 13:52 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

افتتاح اولین دانشگاه در ولایت دایکندی

آموزش عالی یکی از مهم ترین شاخص ها و محورهای توسعه در کشورهای مختلف جهان است. زیرا از رهگذر آموزش عالی است که نیروی انسانی متخصص تربیت می گردد و بسترهای لازم را برای رشد و آبادانی، مهیا می سازد. آموزش عالی در کشوری مثل افغانستان که پایین ترین رتبه را در میان کشورهای جهان به لحاظ سواد و آموزش دارد، از اهمیت مضاعف و بنیادین برخوردار است. پس از تحولات اخیر در کشور و آگاهی فزاینده مردم، اینک شاهد رشد چشم گیر دانشگاه های خصوصی در کشور هستیم که این امر به نوبه خود نوید آبادانی و توسعه را به همراه دارد. در همین راستا به تازگی در یکی از محروم ترین ولایات کشور، یعنی دایکندی، دانشگاه خصوصی ناصر خسرو در قالب سه دانشکده و در مجموع در شش رشته "حقوق"، "علوم سیاسی"، "اقتصاد"، "علوم اجتماعی"، "ساینس" و "ادبیات دری" آغاز به کار کرده است. تاسیس نخستین دانشگاه خصوصی، آن هم در قلب هزاره جات،  نویدها و معناهای بسیاری برای مردم افغانستان می تواند در پی داشته باشد:

ادامه توضیحات در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 22 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:7 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود خدا عم آنها را می دید و غمگین بود .


خدا گفت:

شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید .

مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید .
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند . خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید .
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود . زن خندید .
خدا به مرد گفت :
به دستهای تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید .
مرد زیر باران خیس شده بود . زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت . مرد خندید .
خدا به زن گفت :
به دستهای تو همه ی زیبایی ها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنی .
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد . آنها خوشحال بودند .
خدا خوشحال بود .
یک روز زن ، پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد . دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند . اما پرنده نیامد . پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند . مرد او را دید . کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد .
خدا دستهای آنها را دید که از مهربانی لبریز بودند . فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند .
خدا خندید و زمین سبز شد .
خدا گفت :
از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد .
فرشته ها شاخه ای گل به دست مرد دادند . مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت . خاک خوش بو شد.
پس از آن کودکی متولد شد که گریه می کرد . زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود . فرشتها به او آموختند که چگونه طفل را دی آغوش بگیرد و از شیره جانش به بنوشاند .
مرد زن را دید که می خندد . کودکش را دید که شیر می نوشد . بر زمین نشست و پیشانی بر خاک گذاشت .
خدا شوق مرد را دید و خندید . وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست .
خدا گفت :
با کودک خود مهربان باشید ، تا مهربانی را بیاموزد . راست بگویید ، تا راستگو باشد . گل و آسمان و رود را به او نشان دهید ، تا همیشه به یاد من باشد .
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت . زمین پر شد از گل های رنگارنگ و لابلای گل ها پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند .
خدا همه چیز و همه جا را می دید .
خدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است ، که خیس نشود . زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کارد .
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاه هایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی
می گردند و پرنده هایی که …
خدا خوشحال بود
چون دیگر
غیر از او هیچ کس تنها نبود

نظر یادتون نره .

 

دو شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:14 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

آیا میدانید زرتشت یعنی ستاره زرین!
آیا میدانید قطر شاهرگ گردن ۶ میلیمتر میباشد
آیا میدانید ناخن انگشت میانی سریعتر از دیگر انگشتها رشد میکند
آیا میدانید نروژ سومین کشور صادر کننده نفت میباشد
آیا میدانید اسکنر ۴۸ سال پیش اختراع شده است
آیا میدانید ۱۰۰ سال پیش پزشکان آمریکایی میگفتند زنانی که باهوش هستند باردار نمی شوند

آیا میدانید....

ادامه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 1:48 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

امروز یه داستان جالب براتون میذارم

امیدوارم خوشتون بیاد

روزی مردي در كنار رودخانه‌اي ايستاده بود.

ناگهان صداي فريادي را ‌شنید و متوجه ‌شد كه كسي در حال غرق شدن است.

فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...

اما پيش از آن كه نفسي تازه كند فريادهاي ديگري را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر ديگر را نجات ‌داد!

اما پيش از اين كه حالش جا بيايد صداي چهار نفر ديگر را كه كمك مي‌خواستند ‌شنید ...!

او تمام روز را صرف نجات افرادي ‌كرد كه در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از اين كه چند قدمي بالاتر ديوانه‌اي مردم را يكي يكي به رودخانه مي‌انداخت...!

امیدوارم ما هیچ کدوم از این شخصیت های داستان نباشیم وکسی باشیم که مشکل اصلی و ریشه ای جامعه و مردم خودمون رو بشناسیم و درصدد حلش باشیم

نظر یادتون نره

تشکر

دو شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 22:9 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معنویت رشته‌های چادرت دست نیاز می‌آویزد و معرفت به غبار آستان خانه‌ات بوسه می‌زند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم‌ها و داغ‌ها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

وجود مبارك حضرت فاطمه علیهاالسلام تنها یك تفكر یا تصور یك حقیقت حیات بخش نیست. بلكه تجسمی عینی و زنده از بركت خداوند بر انسان است. اگر تا قبل از حضور ایشان در عالم خاكی انسان معناگرا مجبور بود گوشه‌هایی از نعمت یك زن مقدس را در اسطوره‌ها، الهه‌ها و افسانه‌ها جستجو كند یا متوسل به پاكدامنی حضرت مریم(ع) یا خردمندی آسیه و وفاداری سارا بشود، بعد از تجسم خاكی و عینی ایشان برای انسان كمال‌گرا یك الگوی زنده و جاوید پدید آمد و آن شخصیتی والا به نام «فاطمه» دختر رسول اكرم بود.

ادامه متن در ادامه



ادامه مطلب ...
دو شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:25 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

دستی نیست تا نگاه خسته ام را نوازشی دهد.

اینجا ،باران نمی بارد...

 فانوسهای شهر،خاموش و مُرده اند دست های مهربانی ،

فقیرتر از من اند...!

نامردمان عشق ندیده ،خنجر کشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم !

 دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا نفسهایم تمام شود.

 آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ، تا سَرَم ، فریاد کنند.

می خواهم امشب، شاعر نو نویس کوچه ها شوم.

بوی غربت کوچه ها امان بُریده است...!

می خواستم واژه هایی پیدا کنم تا ...

دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را عرضه کند ،

 ولی واژه ها باز هم غریبی می کنند.

می خواستم ، کاغذی بیابم منت نگذارد ،

 تنش را بدستانم بسپارد ، تانوازشش دهم ،

 اما ، اعتمادی نیست...!

 این لحظه ها ی لعنتی ، باز هم مرا عذاب میدهند...

 این دقیقه های بی وفا ، بی وجدانترین ِ عالم اند...!

دستی نیست تا دستهای خسته ام را گرم کند...

 نگاهی نیست ، تا مرا امید دهد...

 نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم.

 اینجا، آخرین ایستگاه عاشقیست

 

مقام ها در وزارت مخابرات از آغاز توضیع شناسنامه های الکترونیکی به شهروندان طی هشت ماه دیگر خبرمیدهد. گفته میشود با توضیع این شناسنامه ها میتوان احصایه دقیق نفوس کشور را ارایه دریافت و از تقلب در انتخابات های آینده کشور نیز جلوگیری کرد. این برنامه با همکاری وزارت های داخله، مالیه و عدلیه اجراء خواهد شد.

امیر زی سنگین سرپرست وزارت مخابرات از توضیع شناسنامه الکترونیکی به شهروندان طی هشت ماه آینده خبر داد. گفته می شود افغانستان در منطقه اولین کشور خواهد بود که شهروندانش دارای شناسنامه های الکترونیکی شود.

این شناسنامه های الکترونیکی، گواهی نامه رانندگی ، جواز سیر و کارت انتخابات را هم دارا میباشد.

انتظار میرود با توضیع این تذکره ها به شهروندان، تقلب در انتخابات های بعدی کاهش یافته و با توزیع شناسنامه های الکترونیکی دولت قادر خواهد شود، تا یک رقم دقیق از نفوس کشور را داشته باشد.

قرارداد این پروژه چندی پیش با یک شرکت داخلی به نام جی تی آر به ارزش بیشتر از 100 میلون دلار عقد گردیده بود و در سه مرحله و طی 3 سال تکمیل و به بهره برداری سپرده خواهد شد.

پیش از این نگرانی های وجود داشت که اتباع برخی از کشور های دیگر به هدف اجرای حملات تخریبی از تذکره های جعلی افغانستانی استفاده می کنند تا کشور های خود شان متهم به اجرای همچو حملات نشود.

امسال براي نخستين بار، افغانستان درخواست خود را براي حضور در بيست و چهارمين دوره نمايشگاه کتاب تهران به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ايران ارائه کرده است.
به گزارش موج به نقل از ستاد اطلاع رساني بيست و چهارمين دوره نمايشگاه کتاب تهران، اين دوره از نمايشگاه کتاب تهران امسال شاهد حضور کشورهايي چون آلمان، سوئيس، کره جنوبي، افغانستان، آذربايجان، فرانسه، گرجستان، لبنان، سوريه، عراق، پاکستان، هند، ارمنستان، روسيه، ترکيه، کرواسي، سودان، کويت و چين، ژاپن و عمان است.
در اين ميان، کشورهاي کرواسي، تونس و سودان براي نخستين بار درخواست خود را به منظور حضور در بيست و چهارمين نمايشگاه کتاب ارائه کرده‏اند.
افغانستان نيز براي نخستين بار در اين نمايشگاه شرکت کرده است که در اين دوره از نمايشگاه شاهد حضور 23 ناشر افغانستانی در نمايشگاه کتاب خواهيم بود.
حضور گسترده يونسکو و کشورهاي عضو اکو در نمايشگاه کتاب تهران، نمايشگاه کتاب تهران در بيست و چهارمين دوره برگزاري خود شاهد حضور گسترده کشورهاي عضو اکو ، يونسکو و ترکيه خواهد بود.
نمایشگاه بین المللی کتاب تهرن با 23 دوره برگزاری یکی از معتبرترین نمایشگاه های بین المللی در سراسر جهان است. حضور بیش از 2 هزار ناشر داخلی و 1700 ناشر خارجی و بازدید بیش از 4 میلیون نفر از این نمایشگاه،  اعتبار فوق العاده ای به آن بخشیده است.

اين نمايشگاه از 14 تا 24 ثور/ارديبهشت برگزار مي‏شود.

دو شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

تقصیر کسی نبود؛

آن روز که عاشق شدیم
جغدی از بالای سرمان گذشت
کلاغی از درخت پرید
و من چشم های براق و ترسناک گربه ای را دیدم
که در تاریکی
مدام در پی ما می آمد…

دقایق شومی بود و نحسی از در و دیوار شهر می بارید!

عجوزه ای گویش را در مقارنه ی عقرب می چرخاند و
افریته ای ما را نفرین می کرد…

معصومانه باور کن!
تقصیر هیچ کداممان نبود…

باید پیر دانایی در جنگل باشد؛
که طلسم بخت کورمان به دست های او باز شود!

تاری از خرمایی ِ موهای من و دگمه ای از آبی ِ پیراهن تو،
گرگ و میش صبح ِ فردا،
پنهان از چشم اهالی شهر،
باید سراغش برویم…

دو شنبه 8 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 11:10 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

محمدکاظم کاظمی شاعر و نویسنده ، در سال ۱۳۴۶ شمسی در شهر هرات چهره به جهان گشود. در سال ۱۳۵۴ به کابل کوچ کرد و تا سال آخر دبیرستان در کابل درس خواند. در سال ۱۳۶۳ به ایران آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان، کارشناسی خود را رشتهٔ مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. از سال ۱۳۶۵ به فعالیت‌های ادبی آغاز کرد و آن را در دههٔ هفتاد ادامه داد.

انتشار مثنوی «بازگشت» او در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. او علاوه بر سرایش شعر، در زمینه‌های آموزش شعر، برگزاری محافل انجمنهای ادبی مهاجرین افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات، تألیف و ویرایش کتابهایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت کرده است. عضویت در هیأت تحریر فصلنامه‌های «در دری» و «خط سوم» و عضویت در مؤسسه فرهنگی در دری از دیگر فعالیتهای او بوده است.

آثار:

پیاده آمده‌بودم‌… (مجموعه شعر)

روزنه (مجموعة آموزشی شعر)

شعر پارسی‌

همزبانی و بی‌زبانی

قصة سنگ و خشت‌ (مجموعه شعر)

گزیدة غزلیات بیدل

کلید درِ باز

رصدِ صبح‌ (خوانش و نقد شعر جوان امروز)

کفران‌ (گزیدة اشعار)

مرقّع صدرنگ (صد رباعی از بیدل)

این قند پارسی (فارسی دری در افغانستان امروز)

تیکه ای از شعرش در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 22:55 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد
آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.
مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟
نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند.
آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.
آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.
مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.
آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.
مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!

دو شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 17:48 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد:

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست .

دو شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 14:2 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

دو شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:20 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

داستان جستجوگر

این داستان ماجراي مردي است که من او را جستجوگر مينامم.

جسنجوگر کسي است که سراسر زندگي اش, خود زندگي اش, جستجو است. بي آنکه در پي موضوع خاصي باشد و يا حتي منتظر باشد از اين جستجو چيزي عايدش شود.

روزي يک جستجوگر با الهامي دروني احساس کرد که بايد يه شهر کامير برود. او آموخته بود که به اين الهامات دروني که از نقطه ي نامعلومي سرچشمه ميگرفتند توجه کند. براي همين همه چيز را رها کرد و به راه افتاد....

ادامه در ادامه



ادامه مطلب ...
دو شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

با عرض سلام خدمت شما دوستان گرامی

از امروز که این وبلاگ رو ساختم میخوام در خدمت شما دوستان و عزیزان باشم و مطالب جالب و خواندنی براتون بزارم