نشانه
درباره وبلاگ


بنام آفریننده اندیشه ها توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود دوستان عزیز سلام! امیدوارم اندیشه سبزتان همیشه سبز باشد و رازیانه افکار تان همیشه مروارید وار در حال رستن و تکامل، قدم تان را به این وبلاگ گرامی میدارم. سعی من در صفحات مجازی جادوی" وبلاگ نویسی" هم سرگرمی و هم مطالبی که باهدف ارایه اطلاعات مفید ( تا جای که توان داشته باشم) در زمینه های مختلف ( اجتماعی، تاریخی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) می باشد که در تدوام این کار به دیدگاه های عالمانه و منصفانه شما نیاز دارم تا با لطف خود اشتباهات من را تذکرداده و از نقطه نظرات مفید شما در بهینه سازی کیفیت و کمیت مطالب استفاده خواهم کرد.
نويسندگان
شنبه 8 بهمن 1390برچسب:, :: 23:41 ::  نويسنده : مصطفی احمدی
در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه در سجیه دید، این شمالیترین شهر دانمارکی هاست ..... جایی که دریای بالتیک و دریای شمالی بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند و بنابراین این راستا بوجود میاد.
 
 
و این همان چیزی است که در قرآن آمده است:
 
 
سورة مباركه الرحمن:
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ (۱۹) بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (۲۲)
۱۹. دو دريا را به گونه اي روان كرد كه با هم برخورد كنند.۲۰. اما ميان آن دو حد فاصلي است كه به هم تجاوز نمي کنند.۲۱. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟
۲۲. از آن دو، مروارید و مرجان خارج مى‏شود.
 
 
سوره مباركه فرقان آیه ۵۳:
« و هو الذي مَرَجَ البحرينِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً وَ جَعَلَ بَينَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»
و اوست كسي كه دو دريا را موج زنان به سوي هم روان كرد اين يكي شيرين و آن يكي شور و تلخ است وميان آندو حريمي استوار قرار داد.
 
سوره مباركه فاطر آيه ۱۲:
وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَمِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًا طَرِيًّا وَتَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
اين دو دريا يکسان نيستند: يکی آبش شيرين و گواراست و يکی شور و تلخ، از هر دو گوشت تازه می خوريد، و از آنها چيزهايی برای آرايش تن خويش بيرون می کشيد و می بينی که کشتي ها برای يافتن روزی و غنيمت، آب را می شکافند و پيش می روند، باشد که سپاسگزار باشيد.
 
سوره مباركه نمل آيه ۶۱:
اَمَّنْ جَعَلَ الْاَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلالَهَا اَنْهَارًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَاسِیَ وَ جَعَلَ بَينَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا ءَاِلهٌ مَعَ اللهِ بَلْ اَکْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۶۱﴾
[آيا شريكانى كه مى‏پندارند بهتر است‏] يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن، كوه‏ها را [مانند لنگر] قرار داد، و ميان دو دريا برزخى گذاشت؟ آيا معبودى با خداست؟ [نه،] بلكه بيشترشان نمى‏دانند.
جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 9:3 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

این حوالی مهربانی مرده است
عشقهای آسمانی مرده است

این حوالی عشق جز افسانه نیست
صحبت از فرهاد یک دیوانه گیست

خاک اینجا مدفن میعادهاست
سرخی آلاله از بیدادهاست

فصل فصل انجماد سینه هاست
حرف من درد دل آئینه هاست


حرفها بر روی لب یخ بسته است
بلبل از آواز خود هم خسته است

نی لبکها خسته اند از این سکوت
روی لبها بسته تار عنکبوت

قلبها تندیسی از نفرت شدند
چشمها ای وای بی غیرت شدند

هیچ کس اینجا شقایق کیش نیست
وای اینجا یک بیابان بیش نیست

عقده ای در سینه منزل کرده است
زخمها در سینه تاول کرده است

ای خدا زخم دلم امشب شکفت
آنچه من در سینه دارم دیده گفت

کاشکی این وضع پایان می گرفت
این بیابان بوی باران می گرفت

آسمان بغض کبودش می شکست
نی لبک بر روی لبها می نشست

چشم مردم زادگاه یاس بود
سینه ها لبریز از احساس بود

عشقها آئینه معنا می شدند
برکه های عشق دریا می شدند

یکنفر از راه دوری می رسید
کاشکی صبح ظهوری می رسید
دو شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, :: 7:0 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

 

 امروز، زمینیان به همراهی آسمانیان از درد فراق می گریند و درسوگ هشتمین کوکب امامت، نوای ماتم سر می دهند؛ چرا که بار دیگر گلی از بوستان نبوی پرپر شد و امام علی بن موسی الرضا علیه السلام آن امام مهربانی ، دوستان خود را در غم هجران خویش فرو برد؛ اما بارگاه ملکوتی اش همچون آفتابی پر شکوه درخشان، و مأمن غریبان و ضامن دل های پریشان است.

 ما امروز همراه و هم نوا با کبوتران حرمش دل را به پنجره فولاد سپرده و به سوگ می نشینیم. این روز، بر همه رهپویان و دوستداران آن حضرت تسلیت باد.



 

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 9:24 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 نمی دانم به جرم چیدن کدامین سیب سرخ.......

از بهشت وجودت رانده شده ام؟........

و طنم،گر چه از تو تنها نامی شنیده ام........

ولی عطر وجودت با بند بند وجودم در آمیخته.......

وطنم،روزی به سویت خواهم آمد.....

با کوله ای پر از درد و رنج......

با زخم های ناسوری که غربت بر پیکر نیمه جانم به یادگار نهاده.......

آری روزی باز خواهم گشت......

تا رنجنامه ی قطور غربتم برای همیشه به پایان رسد.......

پس آغوش بگشا ای وطن......

و مرا همچون مادر جدا مانده از فرزند در آغوش گیر......

و بر زخم های عریان جسم و روحم مرهم باش......

آری روزی باز خواهم گشت......

و پروانه صفت بر گرد کعبه وجودت صد بار طواف خواهم کرد......

و بر بلندای، بیکران بامداد پر مهرت......

عظمت خورشید نقاشی می کنم.......

تا مرهمی باشد از صداقت و لبخند........

بر کهنه زخم های مظلوم پیکرت.......

آری روزی باز خواهم گشت......

و تیرگی ها را از وجودت پاک خواهم کرد......

وبه جای آن،خواهم نوشت.......

روشنایی،عشق،امید......

آری روزی باز خواهم گشت........

و با هم خورشید را بوسه خواهیم زد......

و بر آن خواهیم نوشت......

ما آمده ایم،تا تو را میان فرزندان آدم قسمت کنیم......

تا هر چه تاریکی است،روشن......

هر چه تلخی است، شیرین......

هر چه جدایی است،وصل....

و همه ی رنگ ها بی رنگ شوند.......

تا فرزندانمان فارغ از هر رنگ......

طعم شیرین زندگی در بهشت وطن را بچشند........

و آن گاه دوباره متولد خواهم شد......

و این بار زندگی زیباست.......

آری روزی به سویت خواهم آمد ای وطنم .......

پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, :: 19:12 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

مردی با اسب و سگش در جاده ای راه می رفتند.هنگام عبور از کنار درخت عظیمی صاعقه ای فرود آمد و آن ها را کشت.اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت.گاهی مدت ها طول می کشد تا مرده ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.پیاده روی درازی بود تپه بلندی بود آفتاب تندی بود عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند.در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه ای بود که آب زلالی از آن جاری بود.
رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد و گفت:روز به خیر اینجا کجاست که انقدر قشنگ است؟
دروازه بان: روز به خیر اینجا بهشت است
رهگذر:چه خوب که به بهشت رسیدیم خیلی تشنه ایم
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت:می توانید وارد شوید و هر چقدر دلتان می خواهد بنوشید
رهگذر:اسب و سگم هم تشنه اند
دروازه بان:واقعا متاسفم.ورود حیوانات به بهشت ممنوع است
مرد خیلی ناامیدشد چون خیلی تشنه بود اما حاضرنبودتنهایی آب بنوشد.از نگهبان تشکرکردوبه راهش ادامه داد.پس ازاینکه مدت درازی ازتپه بالارفتند به مزرعه ای رسیدند.راه ورودبه این مزرعه دروازه ای قدیمی بودکه به یک جاده خاکی بادرختانی دردوطرفش باز می شد.مردی درزیرسایه درخت هادرازکشیده بود و صورتش راباکلاهی پوشانده بود احتمالاخوابیده بود
رهگذرگفت:روز به خیر
مردباسرش جواب داد
رهگذر:ماخیلی تشنه ایم من اسبم و سگم
مردبه جایی اشاره کردوگفت:میان آن سنگ هاچشمه ای است.هرقدرکه می خواهیدبنوشید.مرد اسب و سگ به کنارچشمه رفتندوتشنگی شان رافرونشاندند.رهگذرازمردتشکرکرد.مردگفت:هروقت که دوست داشتید می توانیدبرگردید
رهگذرپرسید:فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
مردپاسخ داد:بهشت
رهگذر:بهشت؟! اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
مرد:آنجا بهشت نیست دوزخ است
رهگذر حیران ماند و گفت:باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود!
مرد گفت: کاملا برعکس در حقیقت لطف بزرگی به ما می کنند
.چون تمام آن هایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند همانجا می مانند..........

دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 21:20 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

تقریباْ اوایل آبان ماه بود که اعلامیه های مسابقات ورزشی  داخل دانشگاه و ثبت نام آن برای علاقه مندان روی بردهای دانشگاه قرار گرفت.

طبق معمول علاقه مندان زیادی به رشته های مختلف ورزشی برای ثبت نام به دفتر تربیت بدنی دانشگاه مراجعه می کردند که در این بین حضور دانشجویان هموطنم قابل تحسین بود.

در قسمت فوتسال دانشجویان افغانستانی دانشگاه مفید دو تیم با نامهای آریانا و خراسان تشکیل دادند که تیم آریانا با تجربه ای که در دوره گذشته کسب کرده بود پا به عرصه رقابت ها گذاشت و تیم خراسان نیز با انگیزه بالایی منتظر شروع رقابت ها بود.

قرعه کشی بین ۲۰تیم حاضر انجام شد که تیمها را به ۴ گروه ۵ تیمه تقسیم میکرد که تیم آریانا در گروه ۳ این رقابت ها قرار گرفت و تیم خراسان نیز در گروه ۴ این رقابت ها قرار گرفت.

ادامه در ادامه



ادامه مطلب ...
شنبه 26 آذر 1390برچسب:, :: 7:51 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

از شیشه های شهر کابل خون چکان پیداست
آیینه های شهرمان هر روز عاشوراست
از شانه اش افتاد در پای علم پرخون
این بار دستان رقیه در حرم سقاست
گیسو به گیسو دختران آغشته در خون اند
درناله هابغضی که ترکیده است "یازهرا"ست
گیسوی سرخ کودکت را ناز کن ای مادر!
اصغر همیشه در میان خون خود لالاست
از چشم خونینی که در میان جانماز افتاد
باید بدانی سجده گاهش تربت مولاست
پرپر زنان قلبی میان کوچه می خواند
رنگ حنا هر جا چرا رنگ عروسی هاست؟
سبزینه پوشی می زند فریاد در تصویر
یعنی که زینب باز بین کشته ها تنهاست
شعری از استاد تابش

بیت آخر اشاره به عکس زیر دارد.

چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

دیروز هموطنان شیعه کشورم به هنگام عزاداری سالار شهیدان و یارانش در ظهر عاشورا شاهد عاشورایی دیگر و شهید شدن افراد دیگری بودند.

ساعت 12 ظهر در زیارتگاه حضرت ابالفضل واقع در منطقه مرادخانی شهر کابل انتحاری توسط منافقین و دشمنان اسلام صورت گرفت که نزدیک به هفتاد نفر شهید و تعدادی زیادی نیز زخمی شدند.

مقام شهدای دیروز عالی است خدایا عالی تر بگردان!!

آنها را با سیدالشهدا و یارانش محشور بگردان!!

خدایا شر این منافقین را به خودشان برگردان و به حق حضرت زینب امنیت و آسایش را به کشورم بگردان!!

آمین!

شنبه 5 آذر 1390برچسب:, :: 18:21 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

الا ای محرّم،

از روزی که در نهر جانمان فرات سوز و علقمه عطش جاری ساخته اند

از شبی که در پیاله دلمان شربت گوارای ولایت ریخته اند

دلمان یک حسینیه پر شور است.

 

الا اى محرم!

تو به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان كه همواره بر ضد بیداد،قامت كشیدند و در صفحه سرخ تاریخ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند، تو آن آشناى كهن یاد و دشمن‏ستیزى كه همواره در یادشانى

 

و تو ای محرم!

تو آن كیمیاى دگرگونه‏سازى كه مرگ حیات آفرین را - به نام «شهادت‏» به اكسیر عشقى كه در التهاب سر انگشت ‏سحرآفرینت نهفته است، چو شهدى مصفا و شیرین به كام پذیرندگان مى‏چشانى.

تو آن خشم خونین خلق خدایى كه از حنجر سرخ و پاك شهیدان برون زد.

 تو بغض گلوى تمام ستمدیدگانى كه در كربلا ، نیمروزى به یكباره تركید و آن خون دل و دیده روزگار كه با خنجر كینه توز ستم، بر زمین ریخت.

الا اى محرم!...

دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:, :: 16:55 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

چند وقت پیش رکورد بزرگی در فساد مالی زده شد که حتماً یادتون نرفته که این رکورد فساد مالی اخیر، موسوم به اختلاس 3000 میلیارد تومانی،نه تنها این رقم کلان را از جیب ملت خارج کرد بلکه پتکی بر بقایای اعتماد عمومی بود.........

حتماً ادامه مطلب را ببینید!



ادامه مطلب ...
شنبه 28 آبان 1390برچسب:, :: 21:48 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»
هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

خدایا!!!!!

جمعه 27 آبان 1390برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

روزي زيبايي و زشتي در ساحل دريا به هم رسيدند و هريک از ديگري پرسيد: «ميتواني شنا کني؟»

سپس هر دو لباسهايشان را کندند و خود را در امواج دريا رها کردند. اندکي بعد «زشتي» از آب بيرون آمد و جامه ي «زيبايي» را به تن کرد و به راهش ادامه داد. «زيبايي» نيز به ساحل بازگشت و لباسهايش را نيافت پس ناگزير جامه ي «زشتي» را دربر کرد و به راه افتاد.

از آن روز تاکنون مردان و زنان هرگاه به هم مي رسند در شناخت يکديگر دچار اشتباه مي شوند...؟!!

البته هنوز هم کساني هستند که وقتي به چهره ي «زيبايي» خيره ميشوند برخلاف لباسي که بر تن دارد او را مي شناسند و هرگاه به چهره ي «زشتي» مي نگرند او را تشخيص مي¬دهند و لباس زيبايش آنها را دچار اشتباه نمي کند.

جبران خليل جبران
دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:, :: 20:8 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

اين بار هم، سفري ديگر، چونان گذشته، و بازگشتي دوباره از آخرين سفر، بي‏شباهت به گذشته؛ حجه الوداع، برکه نزديک است و حقيقت نزديک‏تر، در چند قدمي.سيل کاروانيان، خاک سوزانِ حجاز را در مي‏نوردند.

تاريخ سالخورده حجاز، گرد زمان بر پلک‏هايش، با چشم‏هاي نيمه باز انتظار حماسه‏اي ديگر را مي‏کشد و باز هم...

ادامه در ادامه



ادامه مطلب ...
جمعه 20 آبان 1390برچسب:, :: 20:3 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ وگوسفند و گاو خبرداد.

همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.

ماری درتله افتاد و زن خانه راگزید،ازمرغ برایش سوپ درست

کردند،گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند؛گاو را برای مراسم ترحیم کشتند وتمام این

مدت موش درسوراخ دیوار مینگریست ومیگریست!

نتیجه: آیا گاهی اوقات همین قضایا برای ما رخ نمیده؟

تا چه اندازه به مشکلات دوستانمون اهمیت میدیم؟

نظر یادتون نره!

 

سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

در چشم هایش چی میبینید؟......