نشانه درباره وبلاگ بنام آفریننده اندیشه ها توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود دوستان عزیز سلام! امیدوارم اندیشه سبزتان همیشه سبز باشد و رازیانه افکار تان همیشه مروارید وار در حال رستن و تکامل، قدم تان را به این وبلاگ گرامی میدارم. سعی من در صفحات مجازی جادوی" وبلاگ نویسی" هم سرگرمی و هم مطالبی که باهدف ارایه اطلاعات مفید ( تا جای که توان داشته باشم) در زمینه های مختلف ( اجتماعی، تاریخی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) می باشد که در تدوام این کار به دیدگاه های عالمانه و منصفانه شما نیاز دارم تا با لطف خود اشتباهات من را تذکرداده و از نقطه نظرات مفید شما در بهینه سازی کیفیت و کمیت مطالب استفاده خواهم کرد. نويسندگان پنج شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 23:54 :: نويسنده : مصطفی احمدی
دو جوان بسيار زيبا وقتي دختر13ساله بود و پسر 18ساله, با هم نامزد ميشوند. آنها در روستاي کوچکي زندگي ميکردند که در نزديکي کوهي بود. بيش تر اهالي روستا هيزم شکن بودند. پسر, قدبلندي داشت, رعنا و کشيده و ورزيده بود. . از کودکي هيزم شکني را آموخته بود. دختر هم چشماني آبي و حيرت انگيز, به رنگ و عمق آسمان داشت با موهايي طلايي و بلند که تا روي کمرش ميرسيد. وقتي پسر به سن 23رسيد و دختر18 ساله شد, اهالي دهکده تصيم گرفتند دست به دست هم دهند تا اين دو جوان با هم ازدواج کنندو .... ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 23:44 :: نويسنده : مصطفی احمدی
آموختم: عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت.
آموختم: اين عشق است که زخم ها را شفا مي دهد. نه زمان. آموختم: بهترين کلاس درس دنيا کلاسي است که زير پاي خلاق ترين فرد يعني خالق يکتاست. آموختم: مهم بودن خوب است. ولي خوب بودن از آن مهمتر است. آموختم: تنها اتفاقات کوچک زندگي است که زندگي را تماشايي مي کند. آموختم: خداوند متعال همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چطورمي شود که من همه چيز ر ادر يک روز به دست آورم. آموختم: چشم پوشي از حقايق آن ها را تغيير نمي دهد. آموختم: در جست و جوي محبت و خوشبختي زماني براي تلف کردن وجود ندارد. آموختم: اگر در ابتدا موفق نشدم با شيوه اي جديدتر دوباره بکوشم. آموختم: موفقيت يک تعريف دارد، باور داشتن موفقيت. آموختم: تنها فردي که مرا شاد مي کند کسي است که مي گويد، تو مرا شاد کردي. آموختم: گاهي مهربان بودن، بسيار مهمتر از درست بودن است. آموختم: هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده مي شود نه گفت. آموختم: در آغوش گرفتن کودکي که به خواب رفته، يکي از آرامش بخش ترين حس هاي دنيا را درون آدمي بيدار مي کند. آموختم: زندگي مثل طاقه پارچه است. هر چه به انتهاي آن نزديک تر مي شوي سريع تر مي گذرد. آموختم: بايد شکرگزار باشيم که خدا هر آن چه مي طلبيم را به ما نمي دهد. آموختم: وقتي نوزادي انگشت کوچکم را در مشت کوچکش مي گيرد. در واقع ما را به اسارت زندگي مي کشد. آموختم: هر چه زمان کمتري داشته باشيم کارهاي بيشتري انجام مي دهيم. آموختم: هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم، دعا کنم. آموختم: زندگي جدي است ولي ما نياز به دوستي داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم. آموختم: تنها چيزي که يک شخص در زندگي مي خواهد، فقط دستيست براي گرفتن دست او و قلبي براي فهميدنش. آموختم: لبخند ارزان ترين راهي است که مي توان با آن نگاه را وسعت بخشيد. آموختم: باد با چراغ خاموش کاري ندارد. آموختم: به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست. آموختم:که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم. آموختم: که کوتاه ترين زماني که من مجبور به کار هستم، بيشترين کارها و وظايف را بايد انجام دهم. آموختم: که همه مي خواهند روي قله کوه زندگي کنند، اما تمام شادي ها و پيشرفت ها وقتي رخ مي دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستيم. آموختم: که فرصت ها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست رفته ما را تصاحب خواهد کرد. آموختم: که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم. آموختم: که لبخند ارزان ترين راهي است که مي توان توسط آن نگاه را وسعت داد. آموختم:که نمي توانم احساسم را انتخاب کنم، اما مي توانم نحوه برخورد با آن را انتخاب کنم آموختم.....
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : مصطفی احمدی
|