نشانه
درباره وبلاگ


بنام آفریننده اندیشه ها توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود دوستان عزیز سلام! امیدوارم اندیشه سبزتان همیشه سبز باشد و رازیانه افکار تان همیشه مروارید وار در حال رستن و تکامل، قدم تان را به این وبلاگ گرامی میدارم. سعی من در صفحات مجازی جادوی" وبلاگ نویسی" هم سرگرمی و هم مطالبی که باهدف ارایه اطلاعات مفید ( تا جای که توان داشته باشم) در زمینه های مختلف ( اجتماعی، تاریخی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) می باشد که در تدوام این کار به دیدگاه های عالمانه و منصفانه شما نیاز دارم تا با لطف خود اشتباهات من را تذکرداده و از نقطه نظرات مفید شما در بهینه سازی کیفیت و کمیت مطالب استفاده خواهم کرد.
نويسندگان

دو جوان بسيار زيبا وقتي دختر13ساله بود و پسر 18ساله, با هم نامزد ميشوند.

آنها در روستاي کوچکي زندگي ميکردند که در نزديکي کوهي بود. بيش تر اهالي روستا هيزم شکن بودند.

پسر, قدبلندي داشت, رعنا و کشيده و ورزيده بود. . از کودکي هيزم شکني را آموخته بود.

دختر هم چشماني آبي و حيرت انگيز, به رنگ و عمق آسمان داشت با موهايي طلايي و بلند که تا روي کمرش ميرسيد.

وقتي پسر به سن 23رسيد و دختر18 ساله شد, اهالي دهکده تصيم گرفتند دست به دست هم دهند تا اين دو جوان با هم ازدواج کنندو ....

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
شنبه 18 تير 1390برچسب:, :: 23:44 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

آموختم: عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت.
آموختم: اين عشق است که زخم ها را شفا مي دهد. نه زمان
.
آموختم
: بهترين کلاس درس دنيا کلاسي است که زير پاي خلاق ترين فرد‌‌ يعني خالق يکتاست.
آموختم: مهم بودن خوب است. ولي خوب بودن از آن مهمتر است
.
آموختم
: تنها اتفاقات کوچک زندگي است که زندگي را تماشايي مي کند.
آموختم: خداوند متعال همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چطورمي شود که من همه چيز ر ادر يک روز به دست آورم
.
آموختم: چشم پوشي از حقايق آن ها را تغيير نمي دهد
.
آموختم: در جست و جوي محبت و خوشبختي زماني براي تلف کردن وجود ندارد
.
آموختم: اگر در ابتدا موفق نشدم با شيوه اي جديدتر دوباره بکوشم
.
آموختم: موفقيت يک تعريف دارد، باور داشتن موفقيت
.
آموختم: تنها فردي که مرا شاد مي کند کسي است که مي گويد، تو مرا شاد کردي
.
آموختم: گاهي مهربان بودن، بسيار مهمتر از درست بودن است
.
آموختم
: هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده مي شود نه گفت.
آموختم: در آغوش گرفتن کودکي که به خواب رفته، يکي از آرامش بخش ترين حس هاي دنيا را درون آدمي بيدار مي کند
.
آموختم: زندگي مثل طاقه پارچه است. هر چه به انتهاي آن نزديک تر مي شوي سريع تر مي گذرد
.
آموختم: بايد شکرگزار باشيم که خدا هر آن چه مي طلبيم را به ما نمي دهد
.
آموختم: وقتي نوزادي انگشت کوچکم را در مشت کوچکش مي گيرد. در واقع ما را به اسارت زندگي مي کشد
.
آموختم: هر چه زمان کمتري داشته باشيم کارهاي بيشتري انجام مي دهيم
.
آموختم: هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم، دعا کنم
.
آموختم: زندگي جدي است ولي ما نياز به دوستي داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم
.
آموختم: تنها چيزي که يک شخص در زندگي مي خواهد، فقط دستيست براي گرفتن دست او و قلبي براي فهميدنش
.
آموختم: لبخند ارزان ترين راهي است که مي توان با آن نگاه را وسعت بخشيد
.
آموختم: باد با چراغ خاموش کاري ندارد
.
آموختم: به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست
.
آموختم:که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم
.
آموختم: که کوتاه ترين زماني که من مجبور به کار هستم، بيشترين کارها و وظايف را بايد انجام دهم
.
آموختم: که همه مي خواهند روي قله کوه زندگي کنند، اما تمام شادي ها و پيشرفت ها وقتي رخ مي دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستيم
.
آموختم: که فرصت ها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست رفته ما را تصاحب خواهد کرد
.
آموختم: که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق بشويم
.
آموختم: که لبخند ارزان ترين راهي است که مي توان توسط آن نگاه را وسعت داد
.
آموختم:که نمي توانم احساسم را انتخاب کنم، اما مي توانم نحوه برخورد با آن را انتخاب کنم
                                                                                                                            آموختم.....
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

عشق صاحب و استاد ماست

عشق واژه ایست از نور، که دستی از نور، آنرا بر صفحه ای از نور نوشته است.

عشق رازی است مقدس. برای آنها که عاشق می شوند، همواره بی چون و چرا، باقی می ماند.

عشق  چیزی جز خود رو ندهد، و چیزی جز از خود را نستاند.

عشق لبخندی است دگرگونه در روح، و طلوعی است تازه بر زمین.

عشق جوانی است با زنجیرهای گسسته، مردی است از اسارت زمین،آزاد، و زنی است، به شعله مقدس گرم، و درخشنده از نور آسمانی است، روشن تر از آسمان ما.

عشق شبی است که بر آلاچیق تدهین شده،تعظیم کرده است.

عشق نه تصرف کند نه به تصرف درآید،زیرا عشق را، عشق بس است.

عشق میزبانی بخشنده است برای میهمان خود، اگرچه خوانه اش برای میهمان ناخوانده، سراب است و نیشخند.

پیش از آنکه عشق را بشناسم، به سرودن نغمه های عشق خو گرفتم.

عشق شما را می کبود تا برهنه تان کند، می بیزد تا از هرزه هایتان جدا نماید، می ساید تا سپید شوید، ورز می دهد تا نرم شوید، و آنگاه بر آتش مقدس خود می سپارد، تا نانی مقدس برای جشن مقدس خداوندگار شوید.

روحی که با آتش پاک گشته و با اشک شسته شده، بلندمرنبه تر از آنست که مردم، آنرا شرم و رسوایی بنامند.

قلب، می شناسد آنچه را که شاید زبان هرگز نگفته، و گوش ها هرگز نشنیده باشد.

عشق همواره شرمسار زیبایی است، با این حال زیبایی را، همیشه عشق دنبال خواهد کرد.

عشق، تنها رهایی از این دنیاست، زیر روح را تا چنان بلندایی می برد که قوانین بشری و محسوسات طبیعی، نمی توانند مسیرش را تغییر دهند.

عشقی که خود را هر روز تازه نکند، عادت شده و به بندگی تبدیل می شود.

تو کوری و من کرو لالف پس بیا تا دست در دست یدیگر را بشناسیم.

عشق، همانسان که تاج بر سر می نهد، بر صلیبتان خواهد کشید، همانگونه که می رویاند شما را، به پیرایشتان نیز خواهد پرداخت.

عشق باقی خواهد ماند، و آثار انگشتش محو خواهد شد.

 

سلام دوستان،بالاخره امتحانات تموم شد.

امیدوارم شما هم امتحانات رو به خوبی و خوشی به پایان رسونده باشید و در تمام امتحانات زندگی موفق و سربلند باشید.

چند وقته دیگه یه برگه ای به نام کارنامه تو دستامون قرار میگیره و ممکنه باعث رضایت یا نارضایتی ما بشه که اونا هم میتونند باعث خوشحالی یا ناراحتی بشند که دیگه فکر نمیکنم تاثیری روی نمره داشته باشه.

پس بهتره به فکر آینده باشیم و از امروز لذت ببریم و برای آینده برنامه ریزی کنیم.

راستی داشتم از  بحث دور میشدم، جاتون خالی

ما روز آخر نمایشگاه هنرمندان برجسته افغانستان و اختتامیه رفتیم و اونجا بودیم.واقعاً عالی بود.

کارهای دستی زیبا،طلاکوب های تماشایی، تابلوها و نقاشی های جالب و دیدنی، کتاب های نه چندان جدید و جالب و....

البته در کنارش یه سری هم به کاخ نیاوران و کاخ های مجاور و جاهای جالب داخل کاخ زدیم که خالی از لطف نبود.

سورپرایزش در ادامه مطلب

نظر فراموش نشه



ادامه مطلب ...
دو شنبه 2 تير 1390برچسب:, :: 20:0 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

از اونجایی که فردا روز تاسیس رادیو ملی افغانستان  است متن زیر را قرار دادم.

نخستین برنامهٔ رادیویی افغانستان توسط رادیو کابل در سال ۱۳۰۷ در زمان امان‌الله شاه پخش شد. اما تلویزیون در پایان حکومت سردار داوود در سال ۱۳۵۷ به میان آمد. اولین رادیو در افغانستان معاصر به نام رادیو کابل یاد می‌شد که در پل باغ عمومی کابل مرکز نشراتی آن قرار داشت که از دستگاه‌های فرستندهٔ موج میدیم (عموماً) پخش می‌شد، چیزی که قابل یادآوری است این موضوع است که در آن وقت دستگاه گیرندهٔ رادبو بنا بر نبود برق کمتر بود و یا اصلاً نبود در سال ۱۳۲۸ اولین رادیوهای که با باطری موتوری کار می‌کرد به کشور وارد و معمولاً تعداد این دستگاه‌ها در هر شهر از پنج الی ده تا زیادتر نبود. مردم کسانی را که دارای رادیو(دستگاه گیرنده) بودند به همان نام رادیو مسما می‌کردند و اغلباً مردمان نزدیک به هم به تماشای و شنیدن رادیوی آن محلی که رادیو وجود داشت می‌آمدند. بعدا دستگاه‌های باطری خشک رواج پیدا کرد که با بیان آمدن آن تعداد رادیو در کشور زیاد شد. واین در حالی بود که هنوز از برق در اکثر شهرهای مهم کشور خبری نبود . در سال‌های ۳۰ تا ۴۰شمسی برق در اکثر مراکز شهرها تعمیم یافت و با تعمیم برق تعداد رادیو نیز زیاد شد . با به میان آمدن رادیوهای ترانزستور قوه استفاده از رادیو زیاد شد.در زمان داود خان مردم برنامه کاکا جان پاکستان ومحدواً بی بی سی را گوش میدادند. پس از سال ۱۳۵۷ تعداد شنوندگان بی‌بی‌سی، صدای مصر، پاکستان و هندوستان آشنایی پیدا کردند از پنجاه سال به این سو مردم با اخبار و نشرات بی‌بی‌سی که در آن وقت برنامه‌های فارسی ایرانی داشت توجه داشتند که از جمله می‌شود از شادروان حسین دره‌باغی از مردان و از خانم‌ها از فروزنده اربابی در بی‌بی‌سی یاد کرد، اولین خواننده از بانوان در رادیو کابل مستوره جان بود و پسانترها خانم پروین و بعداً رخشانه، جلوه و آزاده و از مردها نتو، استاد شیدا، رحیم بخش، استاد محمدحسین سرآهنگ، صابر و استاد نبی گل بود و از گروه ارکستر رادیو کابل جلیل زلاند ، خیال مددی، کبوتر ساربان، آشنا، ناشناس، آرمان و ریحان و دگرها بودند. ارکستر رادیو کابل با صدای ناب و دلپذیر هنرمندان زنگ را از قلب‌ها می‌ربود .از خواننگان پشتو از اول میر ملنگ جان و غیره می‌توان یاد کرد در لسان پشتو اقای ویاند و در زبان دری آقای نیک محمد قایل ودیگران اخبار می‌خواندند.رادیو در آن وقت دارای نشریه‌ای به نام پشتون ژغ بود که با مهارت و زیبایی خاصی در هر پانزده روز چاپ می‌شد که برنامه‌های پانزده روزه رادیویی را با دقت تمام برنامه‌ریزی می‌کرد. از سال‌ها بدین سو زمزمه‌های شب هنگام، درهفته دو بار داستان های دنباله دار، سرود شب آذین قلب‌ها بود . رادیو در نشر و اشاعهٔ هنر و فرهنگ واقعاً به حیث یک نهاد اکادمیک کار میکرد. در برنامه های صبحگاهی آهنگهای میهنی و حماسی را جا میدادند.اهنگ[ درین وطن درین بهشت جاویدان -درین دیار به جستجو کاروان] در خاطرات مردم زنده است. ازین مکتب شاگردانی چون نی‌نواز و عبدالرحیم ساربان و ژلاند و ظاهر هویدا و غیره پا به عرصه هنر نهادند . در بخش تئاتر استادان زیادی بودند که نمایشنامه‌های بلند رادیویی را به راه می‌انداختند به قسمی که مردم منتظر رسیدن شب جمعه بودند تا نمایش درامه‌های رادیویی را بشنوند و کیف کنند. پس از سال ۱۳۷۱ شهر کابل که مرکز پخش رادیو و تلویزون بود مرکز جنگهای تنظیمی گردید.برنامه های خیلی ضعیف به نشر میرسید.ولی در ولایات هرات بلخ جلال آباد رادیو وتلویزون هنوز باقی بودند.درزمان طالبان برنامه رادیویی وجود داشت ولی تلویزون وجود نداشت.پس از سال ۲۰۰۲ رادیو تلویزون افغانستان به نام رادیو تلویزیون ملی افغانستان مسمی گردید.در سال ۲۰۰۶برنامه های این تلویزون به سطح بین المللی نشرات خویش را آغاز نمود.

RTA رسانه‌ای متعلق به دولت افغانستان است و مدیر آن توسط وزیر فرهنگ افغانستان انتخاب می‌شود. طبق قوانین جدید این سازمان نه دولتی و نه خصوصی، بلکه رسانه‌ای مردمی است که صرفاً هزینه‌اش را دولت تأمین می‌کند.
 

شبکه‌ها

این سازمان دارای یک شبکهٔ تلویزیونی سراسری و یک شبکهٔ رادیویی سراسری می‌باشد.

علاوه بر این دو شبکه سراسری آر تی ای در هر ولایت نیز دارای رادیوها و تلویزیون‌های محلی می‌باشد.