نشانه
درباره وبلاگ


بنام آفریننده اندیشه ها توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود دوستان عزیز سلام! امیدوارم اندیشه سبزتان همیشه سبز باشد و رازیانه افکار تان همیشه مروارید وار در حال رستن و تکامل، قدم تان را به این وبلاگ گرامی میدارم. سعی من در صفحات مجازی جادوی" وبلاگ نویسی" هم سرگرمی و هم مطالبی که باهدف ارایه اطلاعات مفید ( تا جای که توان داشته باشم) در زمینه های مختلف ( اجتماعی، تاریخی، دینی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی) می باشد که در تدوام این کار به دیدگاه های عالمانه و منصفانه شما نیاز دارم تا با لطف خود اشتباهات من را تذکرداده و از نقطه نظرات مفید شما در بهینه سازی کیفیت و کمیت مطالب استفاده خواهم کرد.
نويسندگان

امروز روز عرفه است.روز عرفه، روز شناخت است. عرفه روزي است كه خداي سبحان بندگان خود را به عبادت و اطاعت خويش فرا مي خواند و خوان كرم و احسان و لطف خود را براي آنان مي گسترد و درهاي مغفرت و بخشش و رحمتش را بر روي آنان مي گشايد

خداي من

من به گناهانم اعتراف مي كنم آنها را ببخش!

منم كه بد كردم منم كه خطا كردم،

منم كه تصميم به گناه گرفتم، منم كه ناداني كردم

خداوندا ببخش!

پیشاپیش عید قربان بر همه شما مبارک!



ادامه مطلب ...
سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:, :: 23:34 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

ایستاده است
سایه ای!
 سراب ها رژه می روند
 و در سیاه روشن چشمان من
 گیتاری آبستن است
 تا جنین های کولی
 آب های آواره را به جیغی بفروشند
 آرامتر!
صدای زخمی ات به گوش کسی نمی رسد
 لب های ترک بسته ی خدا
 دل به لالایی کاهنانی بسته است
 که ابرها را
تکه تکه
 به سرابی می فروشند
 نت ها را که سیر نشخوار می شوم
مست می کنم
 فراموش کن!
دنیا آنقدر ها هم ارزش جیغ زدن ندارد.
 
پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده ميشد:
من کور هستم لطفا کمک کنيد .
 روزنامه نگارخلاقي از کنار او ميگذشت نگاهي به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچوقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده ميشد:
امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!

وقتي کارتان را نميتوانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد خواهيد ديد بهترينها ممکن خواهد شد
باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است.
حتي براي کوچکترين اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مايه بگذاريد . اين رمز موفقيت است .... لبخند بزنيد

نظر یادتون نره دوستان

شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 21:56 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

سلام دوستان عزیز

یه شعر جالبی رو امروز خوندم که توسط دوست خوبم آقا باقر بهم داده شده بود.

اتفاقاً سر کلاس زبان فارسی بودیم که این شعر رو به من داد.

طبق قراری که استاد زبان فارسی ما از اول ترم با دانشجویانش گذاشته بود چند دقیقه ای دانشجویان میتوانند شعری یا طنزی یا داستانی بخوانند و مثبتی را به حساب شخصی خود واریز نمایند.

بنده نیز این شعر جالب را برای دوستان خواندم که میتوانید در ادامه مطلب آن را مشاهده کنید.



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

در نامیدی زنده بمان و از آن گذر کن

پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, :: 21:10 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

بهترین دوست اون دوستیه كه بتونی باهاش ساكت روی یك سكو بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی احساس كنی كه بهترین گقتگو عمرت رو داشتی.

ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وقتی چیزی رو دوباره بدست نیاوردیم نمی دونیم چی رو از دست دادیم 
اینكه تمام عشقت رو به كسی بدی تضمینی بر این نیست كه اون هم همین كار رو بكنه پس از اون انتظار عشق متقابل نداشته باش فقط منتظر باش تا عشق آروم توی قلبش رشد كنه واگه اینطور نشد خوشحال باش كه توی قلب تو رشد كرده 

در عرض یك دقیقه میشه یك نفر رو خرد كرد و در یك ساعت میشه .......

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:, :: 15:31 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

خونه مادر بزرگ هزارتا قصه داره!
مادر بزرگ فرد خوبي است
مادربزرگ مهربان است.خوش سخن است. و هميشه سعي در تعليم نوه هايش به صورت کاملاً مهربانانه دارد
او فردي است که شايد تمام اعضاي يک فاميل به او وابستگي قلبي شديدي داشته باشند.
او فردي است که غمخوار تمام همان اعضاي فاميل است.
هميشه سعي در کمک کردن و فداي خود براي بچه هاي خود دارد.
رفتن به خانه مادر بزرگ هميشه هيجان خاصي دارد. هيچ وقت در آن احساس غربت نميکني
اين خانه يک پايگاه بسيار قوي براي جمع کردن تمام افراد فاميل است و شمع آن خانه هم مادربزرگ پيري است که پدر و مادرهاي ما گرد آن شمع جمع ميشوند.
واقعاً خونه مادربزگ من هزارتا قصه داشت. حالا يا خودش داشت يا خونش
هر وقت به اون خونه ميرفتم خوشحال بودم
هر وقت مادر بزرگم را ميديدم خوشحال ميشدم
ولي امان از آن روزي که اون شمع خاموش بشه
امان از آن روزي که پدربزرگ پيري در کنج خانه تک و تنها نشسته و همدم خودش رو که سالهاي سال کنارش بوده و در تمام شادي و غمهاي او شريک بوده رو کنار خودش نميبينه
ميتونم بگم انگار بخش اعظمي از وجود اين پدربزرگ هم خاموش ميشه
اونم پدر بزرگ عزيز من که هنوز 6ماه از غم فرزند بزرگش نگذشته
همين 6ماه پيش بود که دايي بزرگ من از جمع ما رفت و به وادي حق شتافت
و اين مادربزرگ پير هم از غم همان فرزند، پدربزرگ و ساير فاميل را تنها گذاشت و به ديار ابدي سفر کرد
خدايش رحمت کند
" کُلُّ مَن عليها فان و يبقي وَجهُ رَبِّکَ ذوُالجَلالِ وَلاِکرام "
 
براي شادي روح آن مرحومه و اموات خودتان فاتحه اي باذکر صلوات بر محمد و آل محمد بخوانيد
یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

تا که پرسیدم ز منطق، عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گر یست
لیلی و مجنون همه افسانه اند
عشق، تفسیری ز زهرا و علیست

 

آشغ: از وقتی او به قلبم پا نهاده به هرطرف نگاه می کنم او نو می بینم، اینطور نمیشه باید بهش برسم.
عاشق: اگه خدا اونو برای همراهی من آفریده باشه از وقتی به اون برسم تا آخر عمرم، تنها اونو خواهم دید.
آشغ: زیباتر از او کسی رو ندیدم.
عاشق: با کمال تر و انسان تر از او ندیدم.

آشغ: نمی دونم چطور بهش ثابت کنم عاشقش(آشغش) هستم.
عاشق: می دونم بهتر از هر کسی از دلم خبر داره.

آشغ: به هرقیمتی باشه باید اونو بدست بیارم.
عاشق: حتی به قیمت از دست دادنش برای خوشبختیش تلاش خواهم کرد.

آشغ: برای رسیدن به او حاضرم تمام پلهای پشت سرمو خراب کنم.
عاشق: اگه رسیدن به او پلی به سمت تعالی هر دوی ماست آرزو میکنم خدا مارو بهم برسونه.

آشغ: خدایا مارو بهم برسون.
عاشق: خدایا ما را با هم به خودت برسون.

خدایا یاریم کن تا عاشق باشم نه آشغ!

نظر شما چیه؟

لطفاً نظر بدید

دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

 

   استادي در شروع كلاس درس ليواني پر از آب را به دست گرفت آن را بالا برد تا همه ببينند بعد از شاگردان پرسيد : 
 به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟"
  شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم ......
 استاد گفت من هم بدون وزن كردن نمي دانم دقيقا وزنش چقدر است. اما سوال من اين است: 
اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همينطور نگه دارم چه اتفاقي مي افتد؟
   شاگردان گقتند هيچ اتقاثي نمي افتد..
    استاد پرسيد: اگر آن را چند ساعت همينطور نگه دارم چه؟
 يكي از شاگردان گقت:   دستتان كم كم درد مي گيرد...
 حق با توست . حالااگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه؟ "
شاگرد ديگري جسارتا گفت:  دستتان بي حس مي شود.
  عضلاتتان به شدت تحت فشار قرار مي گيرد و فلج مي شويدو مطمئنا كارتان به  بيمارستان خواهد كشيد"
 و همه شاگردان خندیدند.
 استاد گفت : خيلي خوب است اما آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير كرده است؟
 شاگردان جواب د ادند : نه
  پس چه چيز باعث درد عضلات مي شود؟ در عوض من چه كنم؟
  شاگردان گيج شدند. يكي از آنها گفت : " ليوان را زمين بگذاريد"
 استاد گفت : " دقيقا ! مشكلات زندگي هم مثل همين است.
  اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد ، اشكالي ندارد..
  اما مشكل وقتي به وجود مي آيد كه تصميم ميگيريم مشكلاتمان را، چه سبك چه سنگين مدتها در ذهن
     نگه داريم.
شنبه 17 شهريور 1390برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

سفارت مکسیکو در تهران طی یادداشت مورخ ۲۰ جولای ۲۰۱۱ خویش ، فراخوان دولت
مکسیکو برای اعطای بورس به دانشجویان خارجی برای سال ۲۰۱۲ را ارسال داشته است
که این فراخوان سه نوع بورس در قلب برنامه های ویژه چند جانبه و دو جانبه را در
بر دارد، قوانین و شرایط احراز این بورسها به همراه فورم های مورد نیاز که باید
خانه پری شود در سایت زیر وجود دارد
.

برای اطلاعات بیشتر به ادامه مطلب رجوع نمایید



ادامه مطلب ...
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:, :: 21:57 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

 

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند.
همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را
روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود،
چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.
 
اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند.
چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف
روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید.
گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد،
تا اینکه ? معجزه! ? رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود.
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را
که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید،
اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند،
شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.
چنگیز خان خشمگین شد،  اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک  را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین  دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت.
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی  به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به  سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن  آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و  می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد.  چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه  شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای  منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود.
خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت.
دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.
 
نظر یادتون نره
 
چهار شنبه 8 شهريور 1390برچسب:, :: 23:59 ::  نويسنده : مصطفی احمدی

     خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
       خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
       خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
       خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
       خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
       خداحافظ ای بهترین ماه الله

عید فطر؛ عید پایان یافتن رمضان نیست...عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است؛ چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود.

اگر در عید فطر در نیابیم که از نو متولد شده ایم؛ اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم عید فطر عید ما نیست!

خوش آمدی مســـــــــــافر! کوله بارت را بر زمین بگذار، کولباری که پر است از ستاره های اجابتی که نیمه شب ها از آسمان زلال نیایش می چیدی.

از راه آمدی ! یک ماه تمام، همسایه ی دیوار به دیوار خدا بودی یک ماه تمام سر بر شانه¬های ملکوت گریستی بندگی ات را ؛ یک ماه تمام میهمان خدا بودی و خدا میزبان تو 

وقتی به سفر می رفتی، کوچک بودی، خاکی بودی، قطره ای بودی در جستجوی دریا، جاری شدی تا قطره نمانی تا بزرگ شوی، تا آسمان باشی.

یک ماه تمام تن سپردی به نور، به زلال جاری بخشش به خنکای فواره های استغفار.

یک ماه تمام به دنبال خودت گشتی تا او را بیابی تا لایق شوی، لایق تحیت خدا «سلام قوماً من رب الرحیم»

نام تو را بر پیشانی آسمان حک کرده اند فرشتگان، رستگاری ات را شاد باش میگویند، رحمت از این لبریزتر؟

روز عید توست و عید همسفرانت، عید مسافران بهشت که از جاده رمضان به سر منزل عید فطر رسیده اند.

حس می کنم سبک شده ام؛ یک ماه پرواز در باغ ملکوت، یک ماه شستشوی روح، یک ماه در محضر دوست بودن، شرایط پرواز را مهیا کرده است.

مبادا پس از امروز، در روزمرگی ها غرق شویم و عهدمان را با خدا تا رمضانی دیگر نگاه نداریم!

 "استشمام عطر خوش بوی عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجود پاکــــــــتان"

ژاپن کشوري است که به دليل برخي ويژگي هاي ملي مانند پيشرفت اقتصادي و انضباط کاري مردمش، مورد تحسين جهانيان است و الگوي برخي کشورهاي در حال توسعه است. افغانستان با کشور آفتاب تابان، در يک واقعه تاريخي، زمان مشترک دارد. استقلال افغانستان و ژاپن در يکسال (1919 ميلادي) اعلام شد. اما تفاوت کنوني چهره اين دوکشور، نشان از تفاوت بسيار در تحولات اجتماعي و مسير تاريخ اين دو بعد از استقلال است. افغانستان در رده بندي توسعه و رفاه زندگي، بسيار پايين تر از ژاپن بوده و در همسايگي يمن قرار دارد. براي بزرگداشت 28  اسد (مرداد) روز استقلال افغانستان، از سوي مجمع دانشجويان افغانستاني استان قم، مجلسي در اين شهر برگزار شد. البته برپايي اين مجلس، دلايل ديگري نيز داشت که باهم گزارشي از آن را مي خوانيم.

برای خواندن گزارش به ادامه مطلب رجوع نمایید



ادامه مطلب ...

دو جوان بسيار زيبا وقتي دختر13ساله بود و پسر 18ساله, با هم نامزد ميشوند.

آنها در روستاي کوچکي زندگي ميکردند که در نزديکي کوهي بود. بيش تر اهالي روستا هيزم شکن بودند.

پسر, قدبلندي داشت, رعنا و کشيده و ورزيده بود. . از کودکي هيزم شکني را آموخته بود.

دختر هم چشماني آبي و حيرت انگيز, به رنگ و عمق آسمان داشت با موهايي طلايي و بلند که تا روي کمرش ميرسيد.

وقتي پسر به سن 23رسيد و دختر18 ساله شد, اهالي دهکده تصيم گرفتند دست به دست هم دهند تا اين دو جوان با هم ازدواج کنندو ....

ادامه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...